جدول جو
جدول جو

معنی پته چش - جستجوی لغت در جدول جو

پته چش
لوچ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قسمتی از چک که نزد صادرکنندۀ چک باقی می ماند و در آن معمولاً نام دریافت کننده، مبلغ، تاریخ و امثال آن نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَپْ پَ رَ)
دهی از دهستان قلعه کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان است که در بیست و یکهزار و پانصد گزی خاور سنقر و کنار راه فرعی سنقر به اسدآباد واقع است کوهستانی و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه است و محصول آنجا غلات و حبوبات و دیمی و کتیرا است و شغل اهالی زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی است. راه فرعی بسنقر دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری که در 29 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و جنوب رود خانه نکا واقع است. جایی کوهستانی، جنگلی، معتدل، مرطوب و دارای 285 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود خانه نکا تأمین میشود. محصول عمده اش برنج، غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ)
دهی است از دهستان چهاردانگه بخش هزارجریب مازندران. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 124 و ترجمه ص 166)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
موضعی در انزان کوه از توابع هزارجریب مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 123)
لغت نامه دهخدا
(گَ تِ چِ)
به لهجۀ مازندرانی چلۀ بزرگ (در زمستان) ، مقابل خردچله است
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ پَ سَ)
چاشنی گیر. که مزۀ غذا را چشد. چشندۀ طعم غذا:
در جهان هر که شمس دین لقبند
شاه ایشان توئی به حضرت کش...
سائلان چاشنی چش لقبند
مزه پرسند هرکس از مزه چش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَهْ چِ)
آن قسمت از دسته چک که پس از جدا کردن چک باقی ماند وشمارۀ چک صادرشده و مبلغ و تاریخ صدور آن و جز اینها را مضبوط میدارد. بنجاق. بن چک. رجوع به چک شود
لغت نامه دهخدا
بخش ذیل چک که نزد صاحب چک باقی ماند، مجموعه ته چکها که صاحب چک برای حفظ حساب خویش نگهدای میکند
فرهنگ لغت هوشیار
چوب پوک و میان تهی
فرهنگ گویش مازندرانی
عقب پا، پشت پا، فنی در کشتی، دنباله، موهای باقی مانده بر شانه پس از صاف کردن و شانه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
مدفوع
فرهنگ گویش مازندرانی
بدچشم، هیز، کسی که به ناموس یا مال کسی طمع داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که جهت پایه ی پرچین و حصار به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
ادرار
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی لیف زمخت و بلند که به هنگام استحمام با روش خاصی بر پشت
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که پل های چوبی از آن ساخته شود، معمولا یک یا دو تنه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی آش بومی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی آش که چوپانان برای سگ تهیه کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
خاکستر گرم
فرهنگ گویش مازندرانی
نمور، شرجی
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم پاک، کسی که نگاه شهوانی به ناموس دیگران نداشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم درشت و باد کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
گذشته ی نزدیک، پریروزها
فرهنگ گویش مازندرانی
مرحله ی دوم چرا، چرای دوم در یک مرتع
فرهنگ گویش مازندرانی